سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عفاف و حجاب شیعه
میگویند امانت زن مسلمان عفتـــ اوست،که “حــجــابــــ” مهمترین رکنــــ اوستـــــ. میگویند چادر مـردها پلک های آن هاست! نگاهت را از نامحرم حفظ کن!!!
جمعه 92/5/18 2:21 ص

یکی از دوستان (سید کاظم حسینی) شهید برونسی می­گوید:
یکبار خاطره ای از دوران سربازی­ش برایم تعریف کرد که : [خاطرات شهدا]

بعد از تمام دوره آموزشی ، هنوز کار تقسیم ، شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد ما بین بچه ها و به قیافه ها به دقت نگاه  می کرد و دو سه نفر من جمله من را انتخاب کرد و به بیرون صف برد.

من قد بلندی داشتم و به قول بچه ها: هیکل ورزیده و در عوض ، قیافه روستایی و مظلومی داشتم. ما را عقب یک جیپ سوار کردند همراه یک استوار و رفتیم بیرجند .

جلو یک خانه بزرگ و ویلایی، ماشین ایستاد. همان استوار به من گفت بیا پایین و خودش رفت زنگ آن خانه را زد و بعد به من گفت : تو از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی ، هرچی بهت گفتند بی چون و چرا گوش می­کنی. پیر زن ساده وضعی آمد دم در و استوار به او گفت : این سرباز رو خدمت خانم معرفی کنید...

 شسیشسی
خلاصه وقتی رفتم اتاق خانم، گوشه اتاق ، روی مبل ، یک زن بی­ حجاب ، با یک آرایش غلیظ و حال به هم زن . درحالی که پاهایش را خیلی عادی و طبیعی انداخته بود روی هم؛ دیدم.

تمام تنم خیس عرق شد. پا به فرار گذاشتم. زن بی حجاب ،با عصبانیت داد می­زد برگرد بزمجه ،

پیر زن گفت: اگه بری می­کشنت ها عصبی گفتم: بهتر.

از خانه زدم بیرون ، آدرس پادگان را بلد نبودم ولی هر طوری بود،آن روز پادگان را پیدا کردم. بعداً فهمیدم آن خانه، خانه یک سرهنگ بود و من می­شدم خدمتکار مخصوص آن زن که همسر جناب سرهنگ طاغوتی و بی­غیرت بود. چندبار دیگر می­خواستند ببرنم همان جا ولی حریفم نشدند.

18 تا توالت تو پادگان داشتیم که در هر نوبت چهار نفر مامور نظافتشان بودند ، به عنوان تنبیه یک هفته تنهایی همه توالتها را تمیز کردم.

صبح روز هشتم یک سرگرد، آمد سروقتم ، گرم کار بودم که به تمسخر گفت :

بچه دهاتی ! سرعقل اومدی یا نه ؟ جوابش را ندادم. کفری تر ادامه داد: انگار دوست داری برگردی ویلا؟ عرق پیشانی ام را با سر آستین گرفتم.

حقیقتا توی آن لحظه خدا و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کمکم می کردن که خودم را نمی باختم. خاطر جمع و مطمئن گفتم:

«این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اکه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافتها روخالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز توی بیابون، و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول می کنم ، ولی تو اون خونه دیگه پا نمی گذارم»

عصبانی گفت: حرف همین؟ گفتم: اگه بکشیدم، اون جا نمیرم.

بیست روز مرا تنبیهی همان جا گذاشتند. وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نمی شوند، کوتاه آمدن و فرستادنم گروهان خدمات.

کتاب «خاکهای نرم کوشک » چاپ 23،آبان 86 ص16






نوشته شده توسط : شهرزاد



پیامهای عمومی ارسال شده

+ سلام لطفا توجه کنید جالبه . مطالبی که من و خیلی از دوستان میذاریم مثلا از خیبر آنلاین و یا باشگاه خبرنگاران خبر می دن که مطلب شما در خیبر آنلاین و ... منتشر شد . ولی متاسفانه و با انتقاد خیلی زیاد از دبیران این دوره که هر کدام به دو سه تا وبلاگ چسبیدند باید عرض کنم که این راهش نیست .همین



+ عشق است سید علی



+ به روز رسانی وبلاگ. امام زاده حسین ابن موسی الکاظم(ع)





منوی اصلی
مطالب پیشین
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان

ویرایش
پیوندهای روزانه
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 17
  • بازدید دیروز : 42
  • کل بازدید : 136037
  • تعداد کل یاد داشت ها : 77
  • آخرین بازدید : 103/9/2    ساعت : 5:41 ص
درباره
شهرزاد[307]

امیرمؤمنان علی علیه السلام :«صِیانةُ المَرأةِ اَنْعَمُ لِحالِها وَأدْوَمُ لِجَمالِها» عفاف و حجابِ زن، حالِ روزِ او را خوشتر،و زیبایی‌اش را پایدارتر می‌کند.غررالحکم، ح5820

ویرایش
جستجو


آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها